وبلاگ شخصی سحر اکبری

وبلاگ شخصی سحر اکبری

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 188
بازدید کل : 48521
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



رفیق بی کلک مادر

 

مادری برای دیدن پسرش مسعود ، مدتی را به محل تحصیل او یعنی
لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر
بنام Vikki زندگی می کند. کاری از دست مادر بر نمی آمد و از طرفی هم
اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان آن دو ظنین شده
بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش
را خوانده بود گفت : " من می دانم که شما چه فکری می کنید ، اما من
به شما اطمینان می دهم که من و Vikki فقط هم اتاقی هستیم . "حدود یک
هفته بعد ، Vikki پیش مسعود آمد و گفت : " از وقتی که مادرت از اینجا رفته
، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته
باشد ؟ "مسعود هم در جواب گفت: خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان
به او ایمیل خواهم زد. او در ایمیل خود نوشت :مادر عزیزم، من نمی گم که
شما قندان را از خانه من برداشته اید، و در ضمن نمی گم که شما آن را
برنداشتید . اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما
به تهران برگشتید گم شده. چند روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون
از مادرش دریافت نمود : پسر عزیزم، من نمی گم تو کنار Vikki می خوابی! ،
و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی . اما در هر صورت واقعیت این
است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا
کرده بود.

 

نويسنده: سحر تاريخ: شنبه 25 تير 1390برچسب:داستانک,مادر,داستان زیبا,داستان, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا از شیطان پرسید: قویترین سلاح تو برای فریفتن انسانها چیست؟

شیطان گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست».

شیطان پرسید: قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسانها چیست؟
......
خدا گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست»

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:جملات پر معنی,جملات زیبا,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رابنيندرانات تاگور

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،
اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،
...دامان خدا را می جويد .
خورشيد هنوز طلوع ميكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :
امواج دريا، آواز می خوانند،
بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نيستی نيست .
هستی هست .
پايان نيست.
راه هست.
تولد هر كودك، نشان آن است كه :
خدا هنوز از انسان نااميد نشده است .

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:رابنيندرانات تاگور, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

احمد شاملو - الف بامداد

آن که می گوید دوستت می دارم
خنیاگر غمگینی است
که آوازش را از دست داده است.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود.

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود.

آن که می گوید دوستت می دارم
دل اندوهگین شبی است
که مهتابش را می جوید.

ای کاش عشق را
زبان سخن بود.

هزار آفتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من.

عشق را
ای کاش زبان سخن بود…

 

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:شاملو,شعر زیبا,الف بامداد,شعر شاملو,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

غزل بهانه یکی از زیباترین اشعار هوشنگ ابتهاج


ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه ی شبانه از توست

من انده خویش را ندانم

این گریه ی بی بهانه از توست

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

افسون شده ی تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

کشتی مرا چه بیم دریا ؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

گر باده دهی و گرنه ، غم نیست

مست از تو ، شرابخانه از توست

می را چه اثر به پیش چشمت ؟

کاین مستی شادمانه از توست

پیش تو چه توسنی کند عقل ؟

رام است که تازیانه از توست

من می گذرم خموش و گمنام

آوازه ی جاودانه از توست

چون سایه مرا ز خاک برگیر

کاینجا سر و آستانه از توست

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:غزل بهانه,شعر,هوشنگ ابتهاج,بهانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فروغ فرخزاد

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی،
... برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت
بنگرم

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 24 تير 1390برچسب:شعر فروغ,شعر,شعر زیبا,فروغ فرخزاد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جک جدید

 

اس ام اس خنده دار اس ام اس جوک جدید نیمه دوم تیرماه ۹۰

http://s1.picofile.com/file/6259229374/Smiley_3ALI3_8_.gif

مراحل چهارگانه تحقیق در ایران:

Ctrl+A

Ctrl+C

Ctrl+V

Ctrl+P

.

.

.

متوسط میزانی که یک خانم در طول عمرش روژلب میزنه چقدره؟

دو کیلوگرم

روژلب حاوی ۳۰۰ گرم سرب میباشد

که ۶۸ درصد میزان سرطان را در آقایان افزایش میدهد !

چون آنها هستن که کوفتش میکنن !

.

.

.

حیف نون میفته دنباله دختره ، بهش میگه دوست دارم

دختره میگه نیا دنبالم اسیر میشی ها

میگه انقدر میام دنبالت تا شهید بشم!

.

بقیه اس ام اس ها در ادامه مطلب

ادامه

**************************************************************************************

اشتراک

**************************************************************************************


ادامه مطلب
نويسنده: سحر تاريخ: یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشم ها را باید شست

 


هر کجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچهای غربت؟من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون”است.
رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذایقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ

نويسنده: سحر تاريخ: یک شنبه 19 تير 1390برچسب:شعر,چشم ها را باید شست,شعر سهراب,سهراب سپهری,شعر زیبا,شعر چشم ها را باید شست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اخوان ثالث

 

تو رنج های مرا نمی شناسی
و خوابهایی
که در بیداری دیده ام
باران که می بارد
رگها یم بوی خاک می دهند
پرده را بکش
نمی خواهم کسی خوابهای مرا ببیند

 

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 17 تير 1390برچسب:اخوان,شعر اخوان ثالث,شعر زیبا,شعر اخوان, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اسیر

تو را می خواهم و دانم که هرگز
 به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
 از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
 دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
 نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
 لبش با بوسه می آید به سویم
 اگر ای آسمان خواهم که یک روز
 از این زندان خامش پر بگیرم
 به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
 فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

نويسنده: سحر تاريخ: جمعه 17 تير 1390برچسب:شعر,شعر اسیر,شعر زیبا,شعر بیاد موندنی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک لیوان شیر

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست می­آورد، یک روز به شدت دچار تنگ دستی و گرسنگی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می­آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می­دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می­کنم.

پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قوی­تر حس می­کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان­های نیکوکار نیز بیش­تر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد، اما ...

سال­ها بعد ...

زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگ­تری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورت حساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورت حساب کار کند.

نگاهی به صورت حساب انداخت. جمله­ای به چشمش خورد. «همه مخارج بیمارستان قبلاً با یک لیوان شیر پرداخته شده است».

امضا دکتر هاروارد کلی

 

 

نويسنده: سحر تاريخ: پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:داستان,هاروارد,دکتر کلی,داستانک,داستان زیبا,داستان پند آموز, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جک جدید

1. دكتر نظام وظيفه پسر لاغري را معاينه كرد و در برگه نوشت: معاف، به دليل ضعف جسماني.

پسر لاغر با خوشحالي گفت: آخ جون! فوري مي‏رم زن مي‏گيرم. دكتر نوشت: و همچنين ضعف عقلاني...

 

2.  قزوينيه يه كيسه برنج تبرك ميخره درشو باز ميكنه ميگه اِ اِ اِ اِ اِ ..... پس حميدش كو؟؟؟؟؟؟؟؟

 

3. به ترکه میگن با بالش جمله بساز. میگه بالش؟ خیلی خوب یه روز رفته بودم شکار، یه پرنده دیدم شلیک کردم خورد به بالش. یارو میگه عجب خریه این. بابا این بالش نه اون بالش. ترکه میگه هااااااا اون بالش یه روز رفته بودم شکار، یه پرنده دیدم میخواستم بزنم به این بالش ولی خورد به اون بالش یارو کف میکنه میگه خره من بالش توشک لحاف اینچیزا رو میگم. ولش کن حالا با توشک جمله بساز ترکه میگه با توشک. خیلی خوب یه روز رفته بودم شکار، یه پرنده دیدم، والا توشک بودم بزنم به این بالش یا اون بالش

 

4. ترکه و آمریکایی و چینه میخواستن توی سیا استخدام شن. میبرنشون اتاق مصاحبه و میگن باید برید تو اتاق بعدی و با این تفنگ کسی که اونجا نشسته رو بکشید. چینیه میره تو، بعد یه مدت میآد بیرون گریون میگه نه، من نمیتونم پدر بزرگم رو بکشم. رد میشه. آمریکایه میره و میآد، میگه من نمیتونم بچم رو بکشم. اونم رد میشه. ترکه میره تو. یه مدت میگذره میبینن صدای داد و فریاد میآد. وقتی میآد بیرون میگن چی شد؟ میگی هیچی، داداشم بود، ولی تفنگه تیر نداشت، مجبور شدم با مشت ولگد بکشمش! 

 

5. تركه می ره پیش آخونده می گه حاج اقا با كفش می شه نماز خوند؟ اخونده می گه نه جانم نمی شه. تركه می گه ولی من خوندم ... شد!!

 

6. ترکه داشت واسه ابادانیه لاف می زد که من یه سگ دارم وقتی می خواد بیاد تو خونه در می زنه. ابادانیه گفت : ولک مگه کلید نداره؟

 

7. جورج بوش گفته بطور حتم ۳ نقطه از قم هدف حمله موشکي ما قرار خواهد گرفت…………لره ميگه: چرت ميگه چون قم ۲ تا نقطه بيشتر نداره….ترکه ميگه جفتتون زر ميزنيد چون "گم" اصلا نقطه نداره

 

8. به ترکه ميگن تو پيامبرا به کدومشون ارادات بيشتري داري؟ ميگه حضرت سوج ميگن : حضرت سوج نداريم که ؟ ميگه: خودم ديدم پشت يه ماشين نوشته بود يا سوج

 

9. تركه شب عروسيش نميدونه به زنش چي بگه ...ميگه خانوادت ميدونن تو اينجايي؟؟

 

10. مادره به بچش ميگه : مي دونم موهاي خواهرت رو كشيدي شيطونه گولت زد

 

بچه ميگه: آره ولي لگدي كه تو دلش زدم ابتكار خودم بود

 

11. به ميرزاپور ميگن چرا هميشه سر سرود ملي ميخندي ميگه: آخه علي دايي هميشه ميگه شرزد از افق

 

12. دختره رشتي دير مياد خونه....پدرش با نگراني ميپرسه: تا حالا كجا بودي؟

 

 دخترش میگه: بهم تجاوز كردند.

 

پدرش با دلخوري ميگه: تجاوز يك ربع........ دو ساعت بعدش رو كجا بودي؟

 

13. به قزوينيه ميگن يه جمله عاشقانه بگو.... ميگه: برگرد

 

14. ببين خانوم, تو روزنامه نوشته كه مردها به طور متوسط در روز از پونزده هزار كلمه براي صحبت كردن استفاده ميكنند, ولي زنها از سي هزار كلمه. ديدي ثابت شد شما زنها بيشتر حرف ميزنين تا ما مردها؟

زن:هيچ هم همچين چيزي نيست. فوقش ثابت شده كه ما هر حرف رو بايد دو بار بزنيم تا توي مخ شماها فرو بره!

 

 

 .15دختربازى بچه بسيجى:خواهرافتخار ميدين دو٢ركعت نمازشب درخدمتتون باشيم.

 

 .16تومراسم ختم بلندگو می گه: مرحوم وصیت کرده سیاه نپوشین. حیف نون داد میزنه: مرحوم غلط کرده! ما به احترامش می پوشیم!

 

17. یارو آب معدنی می خره، به زنش می گه حاج خانم آب بریز توش، این خیلی غلیظه!

 

 

 

18. حیف نان کارخانه عمامه سازی می زنه بعد از یک هفته پلمپش می کنند.بهش میگن:تو کارت خوب بود جیکار کردی پلمپش کردند؟می رن تحقیق می کنند می بینند روی عمامه ها آرم نایک می زده.

 

19. ترکه ميره استاديوم، جاي اينکه فوتبال
نگاه کنه مرتب سمت راست و چپ بالاي سرش رو
با تعجب نگاه مي کرده! بهش ميگن: چرا
فوتبال نگاه نميکني؟ ميگه: دنبال کلمه
«
زنده» ميگردم

 

20. تركه زنگ ميزنه به صدا سيما، ميگه: بابا
اين چه وضعيه؟! اين چه تصاويره مستهجني
بود كه تو ان سريال امام علي نشون داديد؟!
يارو بهش ميگه: قربان ما كه فقط پاها رو
نشون داديم. تركه ميگه: بابا تلوزيون من
پرش داشت، همه جاشو ديديم!

21. شرکت ملي نفت طي اعلاميه اي از هموطنان آذري زبان درخواست کرد که از پرس کردن کارت هوشمند جدا خودداري فرمايند

نويسنده: سحر تاريخ: پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:جک,لطیفه,جک باحال,جک جدید,جک زیبا,جک قشنگ,جک90, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

9 درس زندگی از آلبرت انیشتین

 .1کنجکاوی‌تان را دنبال کنید:من استعداد به خصوصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.
درباره چه چیزی کنجکاو هستید؟ دنبال کردن کنجکاوی‌تان راز موفقیت‌تان است.

 .2پشتکار با ارزش است: نه اینکه من خیلی باهوش باشم؛ بلکه با مسایل زمان بیشتری می‌مانم.
تا زمانیکه به هدف‌تان برسید، پشتکار دارید؟ اینشتین می‌خواهد بگوبد، تمام ارزش تمبر پستی به این است که با تمام نیرو به چیزی بچسبد، تا اینکه به مقصدش برسد. مانند تمبر پستی باشید، مسیری را که آغاز کردید به پایان برسانید. به یاد بیاورید که در جایی دیگر اینشتین گفته بود، من برای ماه ها و سالها فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. ۹۹ بار نتیجه اشتباه است. صدمین بار حق با من است.

 .3تخیل قدرتمند است:تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیت‌های آینده زندگانی است. تخیل با ارزش‌تر از دانش است.
آیا از تخیل‌تان استفاده می‌کنید؟ اینشتین می‌گوید تخیل با ارزش‌تر از دانش است. به یاد بیاورید که توماس ادیسون می‌گفت: “برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپه‌ایی از آت و آشغال نیاز دارید.

 

 .4اشتباه کردن اتفاق بدی نیست: فردی که هرگز اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی را امتحان نکرده است.
از اینکه اشتباه کردید، نترسید. اشتباه شکست نیست. اشتباهات می‌تواند شما را باهوش‌تر، سریع‌تر و بهتر کنند. در واقع شما زمانی موفق خواهید شد که دو چندان اشتباه کرده باشید.

 .5برای اکنون زندگی کنید: من هرگز به آینده فکر نمی‌کنم – آینده به زودی فرا خواهد رسید.
شما نمی‌توانید فورا آینده را دست خوش تغییرات کنید، بنابراین بسیار مهم است که تمام تلاش‌تان را برای “اکنون” وقف کنید.

 .6انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید: حماقت این است که بارها و بارها کاری یکسان انجام دهید و انتظار نتیجه‌ای متفاوت داشته باشید.
شما نمی‌توانید کاری یکسان را هر روز انجام دهید و انتظار تفاوت در نتایجش داشته باشید. به عبارتی، برای ایجاد تغییر در زندگی بایستی در خودتان تغییراتی ایجاد کنید.

 .7حماقت و نابغگی: تفاوت بین حماقت و نابغه بودن در این است که نابغه بودن محدودیت‌های خودش را دارد.

 .8یادگیری قوانین و سپس بهتر بازی کردن: شما بایستی قوانین بازی را بیاموزید. و سپس بهتر از هر فرد دیگری بازی می‌کنید.
دو کار است که باید انجامش دهید: ابتدا باید قوانین بازی را که می‌خواهید بازی کنید بیاموزید. درست است، خیلی هیجان انگیز نیست اما حیاتی است. بعدا، شما بهتر از هر فرد دیگری بازی خواهید کرد.

 .9دانش از تجربه می‌آید: اطلاعات، دانش نیست. تنها منبع دانش، تجربه است.
دانش از تجربه می‌آید. شما می‌توانید درباره‌ی کاری بحث کنید، اما بحث کردن فقط درکی فیلسوفانه از آن کار به شما می دهد. شما بایستی در ابتدا آن کار را تجربه کنید تا بدانیدش. چه کنیم؟ تجربه بیاندوزید. وقت‌تان را خیلی بابت اطلاعات نظری صرف نکنید، بروید و کاری انجام دهید تا تجربه‌ایی با ارزش را کسب کنید
.

 

نويسنده: سحر تاريخ: چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:انیشتین,زندگی,درس زندگی,آلبرت انیشتین,تجربه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

نويسنده: سحر تاريخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:فروغ,شعر,فرخ زاد,جواب زیبا,شعر زیبا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عر زیبای "سیب" حمید مصدق خرداد ۴۳

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


 

نويسنده: سحر تاريخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعر,شعر سیب,شعر مصدق,شعر زیبا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 شعر

نويسنده: سحر تاريخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعر زیبای نو

 

به تماشــــا ســـــوگند
و به آغاز كلام ، و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه ای در قفس اسـت
حـرف هايم ، مثل یک تكه چمن روشـــــــن بود
من به آنان گفتــم: آفتـــــابی لب درگــــاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما می تابــــــد...

 

نويسنده: سحر تاريخ: سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعر,شعر نو,سهراب سپهری,شعر زیبای نو,شعر سهراب, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sahar-akbari.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com