وبلاگ شخصی سحر اکبری

وبلاگ شخصی سحر اکبری

وبلاگ شخصی سحر اکبری

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 165
بازدید کل : 48684
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1


شقایق گفت با خنده
نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که
زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت
تمام غنچه ها تشنه

و من بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود

نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود
اما طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند

شود مرهم
برای دلبرش آن دم
شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده

که افتاد چشم او ناگه
به روی من

بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد

پس از چندی
هوا چون کوره ی آتش
زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش
تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت:
اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست ؛
خودش هم تشنه بود اما !!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش
تمام جان من می سوخت

که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد
کمی اندیشه کرد

آنگه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
ز هم بشکافت
ز هم بشکافت

اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود
با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟
به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی

بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد



نظرات شما عزیزان:

mohammad amin
ساعت16:28---22 مهر 1390
slm web zibaii dari omid varam movafagh bashi tunsti be manam sar bezan man age naiumadi ham narahat nmisham vali age biai khosh hal misham montazeram bye bye
setaiesh.loxblog.com


ساجدین
ساعت2:28---22 مهر 1390
salam dost majazi vebet jaleb va ziba bod be ma ham sar bezan by

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سحر تاريخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sahar-akbari.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com